ماموریت های کاری بابا و دانشجو شدن مامان
سنگ صبور مامان اینروزا خیلی خونه خاله فاطمه رفت و آمد میکنیم که تا جایی که بشه اونا احساس تنهایی نکنن ولی مامانی به خاطر پارک جلوی درشون و سرد بودن هوا من مدام مشغول حواس پرت کردن شما هستم که هوس نکنی ببرمت پارک . دو روزی که خاله سمیه و بچه هاش اومدن و رفتن ما هم اونجا بودیم و شما زیاد اذیت نکردی .بابا تو هفته ای که گذشت یه سفر اصفهان رفت و واسه شما یه کامیون خوشگل و کلی گز خرید و یه سفر هم تبریز رفت و از اونجا واسه شما یه هواپیما و واسه من یه بلوز خریده بود . سفر تبریز و دلم میخواست با بابا همراه شیم ولی از سردی هوا ترسیدم و فردای همون روز هم کلاس داشتم . بنابراین بابایی تنها رفت و چون ما باهاش نبودیم شبونه برگشته بود تا زودتر خودش و ...
نویسنده :
مامان متین
12:46